و انسان
که تجسمی ست در لذت خویش
و همه چیز را در ضمیرهای تکراری
جستجو می کند
من نمی توانستم باور کنم
تخته سردی را
که به جای سردخانه می تواند
در تالار عروسی لباس سپید بپوشد
یا دوره گردی که زانویش دیشب
زیر سر همسرش روی خیابان بود
روزی با خورشید وعده های عاشقانه داشته است
اما
هرچیز امکان دارد
مثل چرخیدن قاصدک
به سادگی بارانی که غافلگیرت کند
سفره ای که یک روز با لبخند باز می کنی
و حالا صدها بار تنها تا می شود
انسان ها با ناخنها ی بلند و بی فکر
یا شقیقه های منقش و پر جهل
فرقی نمی کند
یک روز اندازه گیری ات می کنند
و جایی برای پنهان شدن نیست
من تعاریفم را روزی
از رودخانه ای که از روی صورتم گذشت گرفته ام
به چند جوی باریک تبدیل شدم
و به دریا رسیدم
سانازمحب
مهر 1398
درباره این سایت