از پشت حبابهای آخرین دقیقه ی مرگ
حرفش را زد
حرفش حبابی شد و به سطح آب رفت
زن
صدا ها را گرفتند
نفس ها را گرفتند
پناهگاه هارا
حتی اگر به زیباترین نقطه فرار کنی
من
با تو نمی میرم دیگر
کلمات مرا از آب بیرون می کشند
گوش کن
به اندازه ی باز و بسته شدن دهان یک ماهی زندگی کرده ایم
اگر اسمت نبود
اگر لباس قرمز و آبی و سیاهت نبود
تو را چه کسی می شناخت ؟
از پشت حرفهایت بیرون آمده ای
و من در آستانه ی در خودم را درون حبابها می دیدم
که دیوارها ی اتاق را گرفتهایم تا سقف
که تابلو ها را میز ها را فتح کرده ایم که ظرفها را
من
با تو
نمی مردم
ساناز محب
ها ,ی ,تو ,بیرون ,آب ,کرده ,ها را ,آستانه ی ,در آستانه ,من در ,ی در
درباره این سایت